سفارش تبلیغ
صبا ویژن


حاج ملا عباس تربتى معروف به حاج آخوند از علما و عرفاى وارسته معاصر مىباشند در کرامات و فضائل این مرد مطالب زیادى گفتهاند کتاب ارزشمند «فضیلتهاى فراموش شده» در شرح حال و زندگى نامه این عارف نامى نوشته شده که مطالعه آن را براى جوانان توصیه مىنمائیم. یکى از مسائلى که ایشان بدان بسیار اهمیت مىدادند و به عمل نمودن آن مقید بودند نماز اوّل وقت بود. خاطرهاى را فرزندشان نقل مىکنند که شنیدنى است.

«پدرم عازم کاریزک گشت که هیزم بیاورد. مرا نیز چون هیچ گونه تفریح و گردشى در تربت نداشتیم و دلتنگ بودیم با خود برد. دو شب در کاریزک بودیم تا آنکه یک بار هیزم و خورجینى از بعضى لوازم خوردنى زمستانى فراهم کردند. شب دوم یک ساعت به اذان صبح مانده از کاریزک

ــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ امام در سنگر نماز، ص15.
2 ـ در سایه آفتاب، ص246.

براى رفتن به تربت به راه افتادیم. زیرا اگر مىماندیم تا آفتاب برآید یخ زمین باز مىشد و راه پیمودن با الاغ در میان گل، کار دشوارى بود. شب بسیار سردى بود. آسمان صاف و ستارگان درشت و درخشان بودند. ولى سردى هوا گوش و گردن و دست و پا را مىسوزاند. دو الاغ داشتیم که یکى را هیزم بار کرده بودند و خورجین را بار یکى دیگر کرده و مرا روى آن سوار کردند. مردى بود به نام شیخ حبیب از دوستان و مریدان پدرم تا روستاى حاج آباد که در راه کاریزک به تربت است و سه کیلومتر با کاریزک فاصله دارد همراه ما آمد و پدرم و او چون مىخواستند هیزمها را که به طرز خاصى بسته مىشد بار الاغ کنند دستکشهاى انبانى که در محل مىساختند به دست داشتند آن دو پیاده و من سواره از عمه و شوهرش که در خانه آنها بودیم و به ما کمک کرده بودند خداحافظى کردیم و به راه افتادیم. در فاصله کاریزک تا حاجى آباد پدرم همچنانکه پیاده مىآمد نماز شبش را خواند و شیخ حبیب نیز با او همراهى مىکرد. چون به حاجى آباد رسیدیم صبح دمید و در آن هواى سرد و باد تند و برانى که مىوزید روى آن زمینهاى یخ زده که بدن انسان را خشک مىکرد. مرحوم حاج آخوند جلو ایستاد رو به قبله و شیخ حبیب به او اقتدا کرد. نخست اذان گفتند و سپس اقامه و نماز صبح را با همان طمأنینه و خضوع و توجهى خواند که همیشه مىخواند در حالى که از چشمان من از شدت سرما اشک مىریخت و دانههاى اشک روى گونههایم یخ مىبست. پس از نماز، شیخ حبیب به سوى کاریزک برگشت و ما راه تربت را در پیش گرفتیم و لازم

نیست که بنویسم با چه مشقت نزدیک ظهر به تربت رسیدیم»(1).


نوشته شده در یکشنبه 86/9/4 ساعت 2:45 عصر به قلم من منتظرم ❤ دیدگاه منتظران ( )



      ѕσкσтє7