سفارش تبلیغ
صبا ویژن


شهید بابائى از چهرههاى شناخته شده شهداى جنگ تحمیلى است و کمتر کسى است که او را چون سایر شهدا و سرداران شهید به پاکى و عزت نفس و طهارت و قداست باطن و رشادت و شجاعت در جنگ نشناسد. در عزت نفس او همین بس که به اصرار دوستان و نزدیکان براى رفتن به خانه خدا و شرکت در مراسم حج به مکه مشرّف نشده و در پافشارى بیش از حدّ دوستان گفته بود که:

تا عید قربان خودم را به شما مىرسانم و در روز عید قربان شربت شهادت نوشیده و به لقاى یار رفتند(1). درباره شخصیت این عزیز نکات گفتنى بسیار است امّا در رابطه با میزان اهمیت او به عبادات یکى دو نکته بسیار ظریف وجوددارد که بیان آن را براى اینکه درسى براى ما بوده باشد لازم و ضرورى مىبینیم.

الف ـ نماز در اوّل وقت:

یکى از نزدیکانش نقل مىکند که عباس نمازش را بسیار با آرامش و خشوع مىخواند. در بعضى وقتها که فراغت بیشترى داشت آیه «ایاک نعبد وایاک نستعین» را هفت بار با چشمانى اشکبار تکرار مىکرد به یاد دارم از سن هشت سالگى روزهاش را به طور کامل مىگرفت. او بقدرى

ــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ پرواز تا بىنهایت، ص17.

نسبت به ماه رمضان مقید و حساس بود که مسافرتها و مأموریتهایش را به گونهاى تنظیم مىکرد تا کوچکترین لطمهاى به روزهاش وارد نشود. او همیشه نمازش را در اوّل وقت مىخواند و ما را نیز به نماز اوّل وقت تشویق مىکرد. فراموش نمىکنم آخرین بارى که به خانه ما آمد سخنان دلنشینترى مىگفت. یکى از گفتههایش در آن روز این بود که:

وقتى اذان صبح مىشود پس از اینکه وضو گرفتى به طرف قبله بایست و بگو اى خدا این دستت را روى سر من بگذار و تا صبح فردا برندار. به شوخى دلیل این کار را از او پرسیدم. او در پاسخ چنین گفت:

اگر دست خدا روى سرمان باشد شیطان هرگز نمىتواند ما را فریب دهد. از آن روز تا به حال این گفته عباس بىاختیار در گوش من تکرار مىشود»(1).

ب ـ نقش و تأثیر نماز در اخذ گواهینامه خلبانى:

شهید بابائى براى گذراندن دوره خلبانى در سال 1349 به امریکا رفت مطابق مقررات دانشکده مىبایست هر دانشجوى تازه وارد به مدّت دو ماه با یکى از دانشجویان امریکایى هم اتاق مىشد چون عباس در همان شرایط نه تنها تمام واجبات دینى خود را انجام مىداد بلکه از بىبند و بارى موجود در جامعه غرب پرهیز مىکرد هم اتاقى او در گزارشى که از ویژگىها و روحیات عباس مىنویسد. یادآور مىشود که بابائى فرد

ــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ پرواز تا بىنهایت، ص66.

منزوى مىباشد و از نوع رفتار او بر مىآید که نسبت به فرهنگ غرب داراى موضع منفى مىباشد و شدیداً به فرهنگ و سنت ایرانى پایبند مىباشد. و خلاصه اینکه شخص غیر نرمال است. همچنین گفته بود که او به گوشهاى مىرود و با خودش حرف مىزند که منظور او نماز و دعا خواندن بوده است. گزارشهاى آن امریکائى موجب شد تا گواهینامه خلبانى به او اعطا نشود و این در حالى بود که او بهترین نمرات را در رده پروازى بدست آورده بود.

روزى در منزل یکى از دوستان راجع به این مطلب از او سئوال شد ایشان چنین گفتند که:

دوره خلبانى ما در امریکا تمام شده بود ولى بخاطر گزارشهایى که در پروندهام بود تکلیفم روشن نبود و به من گواهینامه نمىدادند تا سرانجام روزى به دفتر مسئول دانشکده که یک ژنرال امریکایى بود احضار شدم به اتاقش رفتم از من خواست که بنشینم. پروندهام در جلوى او روى میز بود او آخرین فردى بود که مىبایست نسبت به قبولى یا رد شدن من اظهار نظر مىکرد. از سئوالات او پیدا بود که نظر خوشى نسبت به من ندارد. احساس مىکردم که رنج دوساله من در حال نابودى است و باید با دست خالى به ایران برگردم در همین فکر بودم که در اتاق به صدا درآمد. شخصى از او خواست تا براى کار مهمى به خارج از اطاق برود. با رفتن ژنرال، من لحظاتى در اتاق تنها ماندم به ساعتم نگاه کردم دیدم وقت نماز ظهر است. گفتم که هیچ کارى مهمتر از نماز نیست همین جا نماز را

مىخوانم انشاء الله تا نمازم تمام شود او نمىآید به گوشه اتاق رفته روزنامهاى پهن کرده و مشغول خواندن نماز شدم. در حال نماز ژنرال وارد شد. با ترس و وحشت نماز را ادامه داده و تمام کردم. وقتى خواستم روى صندلى بنشینم از ژنرال عذرخواهى کردم. او به من نگاه معنادارى کرد و گفت. چه مىکردى؟ گفتم عبادت مىکردم. گفت بیشتر توضیح بده گفتم در دین ما دستور بر این است که در ساعتهاى معین از شبانه روز باید با خداوند به نیایش بپردازیم و در این ساعت زمان آن فرارسیده بود و من هم از نبودن شما استفاده کرده و این واجب دینى را انجام دادم.

ژنرال سرى تکان داد و گفت همه این مطالب که در پرونده تو آمده مثل این که راجع به همین کارهاست اینطور نیست؟

پاسخ دادم آرى همینطور است. او لبخندى زد و گویا از صداقت من خوشش آمد. با چهرهاى بشّاش خودنویس را از جیبش بیرون آورد و پروندهام را امضاء کرد. سپس با حالت احترام آمیز از جا برخاست و دستش را به سوى من دراز کرد و گفت به شما تبریک مىگویم شما قبول شدید.

بعد از آن در اولین لحظه به محل خلوتى رفتم و دو رکعت نماز شکر بجا آوردم(1).

ــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ پرواز تا بىنهایت، ص42 ـ 44.

نوشته شده در یکشنبه 86/9/4 ساعت 2:53 عصر به قلم من منتظرم ❤ دیدگاه منتظران ( )



      ѕσкσтє7