برای خواندن مطلب به ادامه مراجعه کنید
دوست دارم شهادتم در حالی باشد که در سجده هستم
می گفت ": دوست دارم شهادتم در حالی باشد که در سجده هستم "
یکی از دوستانش می گفت : در حال عکس گرفتن بودم که دیدم یک نفر به حالت سجده پیشانی به خاک گذاشته است .
فکر کردم نماز می خواند ؛ اما دیدم هوا کاملاَ روشن است و و قت نماز گذشته ، همه تجهیزات نظامی را هم با خودش داشت .
جلو رفتم تا عکسی در همین حالت از او بگیرم . دستم را که روی کتفش گذاشتم ، به پهلو ا فتاد .
دیدم گلو له ای از پشت به او اصابت کرده و به قلبش رسیده ، آرام بود انگار در این دنیا دیگر کاری نداشت .
اگر دلت گرفته، اگر همدل و هم صحبتی می طلبی، به اینجا بیا و از بین وصایای شهدا فالی بگیر،
اگر هم جویای جمله ای آسمانی هستی تا عبرتی باشد
فال شهید
داد می زد گریه می کرد،می گفت:می خواهم صورت برادرم را ببوسم...
اجازه نمی دادند.
یکی گفت:خواهر است مگر چه اشکالی دارد؟بگذارید برادرش را ببوسد.
گفتند:شما اصرار نکنید نمی شود...
این شهید سر ندارد
جاویدالاثران زهرایی
بچهها روزها خاکهای منطقه را زیر و رو میکردند و شبها از خستگی و با ناراحتی به خاطر پیدا نکردن شهدا، بدون هیچ حرفی منتظر صبح میماندند.
یکی از دوستان معمولاً توی خط برای عقدهگشایی، نوار مرثیهی حضرت زهرا (س) را میگذاشت و اشکها ناخودآگاه سرازیر میشد.
من پیش خودم گفتم:
«یا زهرا (س)! من به عشق مفقودین به اینجا آمدهام، اگر ما را قابل میدانی، مددی کن که شهدا به ما نظر کنند، اگر نه، که برگردیم تهران...»
روز بعد فکه خیلی غمناک بود و ابر سیاهی آسمان را پوشانده بود.
بچهها بار دیگر به حضرت زهرا (س) متوسل شدند، هر کس زمزمهای زیر لب داشت.
در همین حال یک «بند انگشت» نظرم را جلب کرد، خاک را کنار زدم، یک تکه پیراهن نمایان شد.
همراه بچهها خاکها را با بیل برداشتیم و پیکر دو شهید که در کنار هم صورت به صورت یکدیگر افتاده بودند، آشکار شد.
پس از جستجوی خاکها پلاکهایشان نیز پیدا شد.
لحظهای بعد بچهها متوجه آب داخل یکی از قمقمهها شدند و با فرستادن صلوات، جهت تبرک از آن نوشیدند.
وقتی پیکرها را از زمین بلند کردند، در کمال تعجب دیدند پشت پیراهن هر دو شهید نوشته شده:
«میروم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم.»
جرعه ای از آب زلال
حاج آقا کربلایی، مسئول عقیدتی سیاسی یگان ژاندارمری مستقر درفکه تعریف میکرد:
در یگان ما عدهای کارشناس آب و مسائل کشاورزی بودند. یک روز از آنها پرسیدم:
اگر آبی داخل قمقه، دوازده سال زیر خاک بماند، چه میشود؟
خیلی عادی گفتند: خب معلوم است، به دلیل شرایط فیزیکی و زمان زیاد، به لجن تبدیل میشود.
سپس به هر کدام جرعهای آب دادم، بعد پرسیدم: حالا به نظر شما این آب چهطور بود؟
همه گفتند: آبی تازه و زلال است.
با خندهی من علت را جویا شدند، قمقمه را نشانشان داده، گفتم:
این آبی که شما خوردید، متعلق به قمقمهای بود که 12 سال تمام زیر خاک، کنار یک شهید قرار داشت.
مات و مبهوت به یکدیگر نگاه کرده، فکر کردند شوخی میکنم، باورشان نمیشد که این آب آنقدر زلال و خوش طعم باشد
همه تعجب و بهتشان را با یک صلوات اعلام کردند.
جست و جوی دوباره
یک شب در خواب دیدم، از همان منطقه سه راهی شهادت (در طلاییه) از زمین به سمت آسمان نور ساطع است.
همین خواب زمینه شد تا آن منطقه را دوباره جستوجو کنیم که در نتیجهی آن پیکر تعدادی از شهدا کشف شد.
واقعیت آن است که خود شهدا راهکار را به ما نشان میدهند
و با عنایات و توجه ائمه معصومین موانع و مشکلات را از پیش روی ما برمیدارند.
واقعا شهیدان از روی شما شرمنده ایم!!
شرمنده ایم و باید بر حال خود خون بباریم چدا که هیچ گاه نفهمیدیم چه شد
فقط شنیدیم بعضی ها رفتند و جنگیدند و شهید شدند.اما خودمان هیچ وقت آن ها را درک نکردیم.
باید رفت شلمچه، طلاییه،قتلگاه وهمه وهمه ی نقاط جنگی و خواند و دید که چگونه این لاله های دشت عشق پر پر شدند
درک کنیم که چگونه با دست خالی و بدون تجهیزات جلو ی دشمن ایستادند و اجازه ندادند
که گوشه ای از این خاک مقدس به دست دشمن بیوفتد.
شر منده ایم شهیدان که عکس شما بر طاقچه قلب ما خاک گرفته و دیگر بر آن دستی نمیکشیم
ببخشید ما را به خاطر بی وفاییهامان به خاطر این که شنیدیم
خواندیم وصیت نامه های شما را ولی بدون هیچ تاثیری از کنار آن ها گذشتیم.
کمکمان کنید و دستمان را بگیرید ای عاشقان بی بی زهرا و مارا از مرداب گناه ها بیرون بکشید
تا بتوانیم همچون شما با معرفت به خدا زندگی کنیم.
ѕσкσтє7 |